جدول جو
جدول جو

معنی صفی رشتی - جستجوی لغت در جدول جو

صفی رشتی(صَ)
رشتی، نصرآبادی آرد: میرصفی جوان آراسته در ظاهر و باطن خوش خوی و خوش روی بود. وسعت مشرب او بمرتبه ای بود که برحمت صرف مغرور شده از قهر نظر پوشیده بود. مدتی در اصفهان بود از صحبت او که کمال نمک داشت محظوظ شدیم. از سخنان اوست که ’مهتاب شب چهاردهم طبیعت را می گزد’ شعرش این است:
شستی به بوالهوس نگشادی که بیگمان
از استخوان من چو کمان ناله برنخاست.
خدا نصیب کند آرزو نکرده خصالی
مکرر است وصالی که در خیال درآید.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 199)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ یِ رَ)
وی خطاط بود و شعر نیز می گفت. او در جوانی به اصفهان بیامد و در خط نستعلیق مهارت یافت و در آنجا مدح منوچهرخان بکرد. (از الذریعۀ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 756 بنقل از المدایح المعتمدیه)
لغت نامه دهخدا